و اما مادر ...

چگونه نوشته ام را آغاز كنم در حالی كه شعرای بزرگ در وصف تو مانده اند ؟ !

كدامين خصلت پاكت را بستايم ؟ !

مهربانی ات را ؟ !

 يا دستان پينه بسته ات را كه در كنار سجاده ی بی ريايت به سوی آسمان گشوده است و مرا دعا می كند ؟ !

و يا عشقی را كه در چشمانت موج ی زند ؟ !

هر چه گويم از تو مادر                  باز هم كم گفته ام

امروز روز توست ...

نه ! هر روز روز توست ....

اما امروز بهانه ای ست برای قدر دانی از تو ...

آری ! از تو ....

از تو كه شب ها به اين اميد سر بر بالين ميگذاری كه فرزندانت آسوده باشند ؛ از تو كه وقتی بر زمين راه می روی چه با عشق قدم  می گذاری و آسمان در همان لحظه غبطه می خورد كه نمی تواند گرمی قدم های تو را بر تن خود احساس كند .

مادرم ! چيزی ندارم كه ارزش زحمات تو را داشته باشد .

مادرم ! امروز ماه را چون گردنبندی به گردنت می آويزم و دب اكبر را چون دستبندی زينت دستان تو می كنم و ستاره ها را گوشواری برای تو و تمام گل های جهان را فرش راهت ...

می دانم ، باز هم كم است ...

براستی كه بهشت لايق توست و تو لايق بهشت ....

آنچه فرزند حقيرت دارد اين است كه با تمام وجود به تو گويد :

                        " دوستت دارم مادر "

مادر ای آموزگار مهربان              تا غروب زندگی با من بمان


در پی اظهار نظر جدید مولوی عبدالحمید

سخنی با مولوی های عزیز در باب بسیج خواهران:

 

آقایان علمای اهل سنت کجای کارید؟!

 

حقیقتش را بخواهید دیروز وقتی خبرش را شنیدم متعجب شدم! تعجبم نه از این جهت که مولوی این حرفها را زده، نه! از این جهت تعجب کردم که آیا در آن جلسه که علمای زیادی دورهم نشسته بودند حتی یک نفر متوجه ضعف در گفتار و تحلیل ارائه شده نشد یا اگر شد چرا حرفی نزد؟! عجیب است!شاید از خود بپرسید از چه مسئله ای حرف می زنم؟ دیروز خبری بر روی سایتهای خبری منتشر شده با این عنوان" مولوی عبدالحمید: بسیج خواهران اشکال شرعی دارد".  گفتم که از جناب مولوی اینگونه افاضات و احادیث، خیلی دور از ذهن و عجیب نیست.


ادامه نوشته

براستی اين دنيا و حكومتش تا چه اندازه ارزش داشت ؟ !

اين روزها تا چشم به هر دری می دوزم ، آه بر لب هايم نقش می بندد و شبنم اشك بر گوشه ی ديدگانم می نشيند .

مادر ! شرمسارم كه در آن زمان تنها پهلو و در ، سپر دفاعيت بود .

همان روزهايی كه تاريخ به چشم خويش مظلوميتت را ديد و تو با تمام وجود به دفاع از امام زمان خويش پرداختی و محسنت را فدای او نمودی و سر دوشی اولين شهيد ولايت را با افتخار بر شانه های بی جانش نصب نمودی .

ای كاش مدينه و مردمش می دانستند چه ها با تو و امام خويش كردند ....

كاش صدای ناله هايت به گوش آنها می رسيد اما حب و دوستی حكومت ، گوش هايشان را كر كرده بود .

براستی اين دنيا و حكومتش تا چه اندازه ارزش داشت ؟ !

به اندازه ای كه محسنت ، نيامده ، رفتن را تجربه می كرد ؟ !

يا به اندازه ای كه دست های مرگ ، تن 18 ساله ات را كه تازه ، بهار جوانی  به چشم ديده را به آغوش بكشاند ؟ !

مادر ...

اين روزها منتظريم ...

منتظر فرزندت ...

منتظريم تا بيايد و انتقام سيلی نقش بسته بر گونه هايت را بگيريم .

به اميد آن روز

نامه ای به آ قا

آسمانی ترين زمينی دنيای من سلام ...

آقاجان ! بهار را با شكوفه های گل كرده بر باغ لبانتان آغاز نموديم و همچون سال های گذشته ، در كنار سفره های هفت سين مان سراپا گوش شديم تا تكليف امسال خويش را بدانيم و تلاش كنيم كه در طول سال بتوانيم در آزمون " اطاعت از ولی " نمره ی " ولايت مداری " بالاتری كسب نماييم .

مولا جان ! براستی كه هر سال فرصتی است برای محك زدن خويش ، امتحانی برای آماده شدن ، آمادگی برای آمدن حجت خدا و اطاعت از او ، و شما همه ساله در آغاز بهار هم چون معلمی آينده نگر با دادن تكليف يك ساله ، اين آمادگی را در ما ايجاد می نماييد

و بهار امسال دستور به "توليد ملی ، حمايت از كار و سرمايه ايرانی "  را صادر فرموديد .

اما هنوز مردمانی از نژاد كوفيان و زبيريان هستند كه فرامين شما را زير سوال می برند ؛ همان هايی كه در سال 90 با اختلاس 3 هزار ميلياردی ، فرمان " جهاد اقتصادی " شما را زير سوال بردند و به خود اجازه دادند تا در وب سايت های وابسته به خود  شما را به انتقاد بكشند.

اف بر آنها باد كه با چنين اعمالی تاريخ را تكرار می نمايند و بر زخم های كهنه ی علی زمانه شان  نمك می پاشند و درد هايتان را تازگی می بخشند.

آقاجان ! افسران جوان جنگ نرم شما در اقصی نقاط ايران ، آماده و گوش به فرمان شمايند .

اگر آنها يك نامه می نويسند ، عمار هايتان صدها نامه را هم چون خون در شريان وب سايت های خويش جاری می سازند تا نشانه ای از عشق و دلدادگی به شما باشد و به فرصت طلبان اجازه نخواهند داد هم چون سال های گذشته با كار های ناشايست خويش فرامين شما را زير سوال ببرند .

 

يه كلام حرف حساب با هاشمی...

این روزها حرف و سخن از خاطرات جناب شما زیاد شنیده می شود. اینکه بعد از بیش  از 24 سال یاد آن خاطره افتاده اید جای کلی بحث دارد. اینکه بعد سالیان دراز یادتان آمده که به امام عزیزمان چه گفته اید بی آنکه بگویید درپاسخ به این سخنتان حضرت امام چه گفتند می شود کلی جدل کرد! اینکه درست  در شرایطی که غرب در حال دست و پا زدن است و به دنبال کشاندن ما به پای میز مذاکره می باشد شما به ناگاه یاد آن خاطره می افتید و از پیشنهاد خود به امام سخن می گویید؛ پاسخش بماند برای زمانی دیگر!! آقای هاشمی! کهولت سنتان شما را فراموش کار کرده یا از بیان چنین خاطره ای آنهم بعد از 24 سال قصد و نیت دیگری داشته اید؟!

 


ادامه نوشته

وظیفه ما چیست؟؟

بزرگترين وظيفه نسل جوان عمق بخشيدن به ايمان ، بصيرت و معرفت خود است.



ادامه نوشته

احمدی نژاد"سپر ولایت می ماند

احمدی نژاد"سپر ولایت می ماند.


         ادامه مطلب یادتون نره

ادامه نوشته

حاشیه های سخنرانی امام خامنه ای، اول فروردین 1391


امسال هم مثل چند سال گذشته، مشهد مقدس در روز اول سال جدید میزبان امام خامنه ای عزیز بود. آنچه می خوانید حاشیه های مراسم سخنرانی ایشان در اولین روز سال ۱۳۹۱ است:


به ادامه مطلب توجه فرماييد .


 


ادامه نوشته

هفت درس سال 90

سال ۱۳۹۰ با همه ی تلخی ها و شیرینی هایش  به پایان رسيد . سالی که مروری کوتاه بر وقایعش درس های عبرت آموزی به همراه دارد:

 ادامه مطلب يادتون نره


ادامه نوشته

تصوير سال 90 در حافظه ي ما

بالاخره سال ۹۰ به پایان رسید. در حافظه ي هر يك از ما، تصاوير متفاوتي از اين سال ثبت شده است. مروري دوباره بر وقايع اين سال براي يادآوري بعضي نكات، خالي از لطف نيست:

 

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

نمی گويم بيا ... برگرد


سال هاست كه خودمان را گول زده ايم ! ! !

مدام می گوييم : بيا كه منتظرت هستيم ، چرا نمی آيی ؟!

غافل از اينكه تمام اين " بيا " گفتن ها ، نامه ی كوفيست ...

نيا گل نرگس ، نيا به دعوت ما            هزار نامه ی كوفی است ، يكی برای تو نيست

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

خیلی دلتنگتون بودم...

سلام دوستان عزیز.

بعد از کلی تاخیر دوباره اومدم پیشتون البته میدونم این مدت که نبودم از دستم راحت بودین ولی من دلم براتون یه ذره شده بود.

تو این مدت زحمت من هم افتاده بود به روی دوش باران عزیزم،از همینجا میگم باران عزیزم خدا قوت.

جاتون خالی بود شلمچه،طلاییه،هویزه،اروند و و و....

دیروز رسیدم ولی خیلی خسته بودم و نتونستم مطلب بزنم،

بچه ها این سفرم با بقیه سفرام خیلی فرق داشت،همه چی داشت،گریه خنده،معجزه ،ووو...

نمیدونین با یه ذوق وشوق عجیب سوار اتوبوس شدم که برم راهیان نور،نمیدونین توی راه و اونجا چه اتفاقای ناز و قشنگ افتاد.

دیگه بیشتر از این توضیح نمیدم آخه میخوام خاطراتم رو هر هفته پنج شنبه ها برای شما بگم.

راستی من و خانومم انشالله  از2ام تا 13 فروردین 91( همون روز طبیعت خودمون دیگه) زیاد نمیتونیم بهتون سر بزنیم و بروز شیم آخه مشغول دید و بازدیدیم.

به بزرگی خودتون ما رو ببخشید.

یا علی مدد

كربلايی حامد عزيز ! زيارت قبول

حامد عزيزم 

پس از 7 روز زيارت عشق  ، امروز چه آسمانی بازگشتی .

آمدی در حالی كه سراسر وجودت را بوی خدا و شهدا فرا گرفته است .

با چشمانی شيدا بازگشتی كه زائر آسمانی ترين نقطه ی ايران بوده و بند بند وجودت پر است از حرف های نگفتنی و ما سراپا گوش شده ايم تا تو برايمان از آنجا بگويی ...

از تاريكی نبرد شبانه ، آهنگ مستانه ی تركش ها و گلوله ها ...

از سجده گاه مردان خدا در شلمچه و طلاييه

از جوش و خروش كارون و اروند...

از شهيد " حسين خوشنويسان " كه تو را ديووانه وار به سمت خود كشاند

و از معجزه ای كه در پايان سفر به چشم خود ديدی...

(اين تصاوير تنها بخشی از سوغاتی های از پيش فرستاده شده ی حامد است .)


آخرين جمعه ی سال

خزانه ی بهشت

نظری به سوی ما کن گل نازنین زهرا

که بدان نظاره گردد دل و جان ما مصفا

تو خزانه ی بهشتی ، همه امید دو عالم

تو از آن خزانه بودن ، کمکی نما گدا را

 همه شب در آرزویت « ز دو دیده خون فشانم »

مگر از وصال رویت ، غم دل شود مداوا

به در میکده رفتم که شراب ناب نوشم

به خدا که می بهانه است ، به سرم خیال لیلا

من و آتش فراغت ، من و حسرت وصالت

من و این پیام سوزان که سپرده ام صبا را

من و این لبان تشنه عطش لب تو دارد

چه شود لبم بنوشد قدح از می ات نگارا

دل خود جزیره کردم که تو پا به آن گذاری

تو نماز عشق خوانی و دلم شود چو خضرا

شب و ظلمت است و باران به سرش هوای کویت

دل خسته ام چه گويد كه غمش تويی تو تنها


شاعر : باران

قرار گاه عاشقان زمينی

نمی دانم غروب 5 شنبه چه سری با خود دارد كه مرا ناخود آگاه به سمت تو می كشاند ؛ تويی كه نه نامت را می دانم و نه عكسی از تو ديده ام !

تنها خود می دانی که چه عهدی با امام و خدايت بسته ای كه اينگونه در گوشه ای از شهر آرام گرفته ای و شايد تنها سالی يك بار ، مزارت ، رنگ گل و گلاب را به خود ببيند...

اوف بر من كه اينگونه ساده انديشم ...

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

تولدت مبارك


ادامه مطلب و حتما بخونيد

ادامه نوشته

اينجا ايران ....آخرين چهارشنبه سال ...


نفس های سربی

تو از شب های تاريك و مهيب گذشتی ، آنگاه كه در جام وجودت عطش پريدن بود ؛ برای ماندن انتخاب شدی .

همه ی دوستان از كنار تو اوج می گرفتند و آرام در گوشت نجوا می كردند : بمان حاجی ... هنوز گاه پرواز نرسيده است ...

و تو با حسرت از پرواز آنها جا ماندی .

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

پاسخی دندان شكن در برابر همه ی كسانی كه مدافع اصغر فرهادی هستند

بچه های نسل بعد از انقلابند، عجب حالی گرفته اند از این آدم در لباس معلم

معلممان امروز با یک کت شلوار نو آمد سر کلاس و یک گل هم روی یقه کتش بود
صورت را 7 یا 8 تیغه کرده بود
سیبیل و موی خودش را به رنگ شماره 1 پر کلاغی رنگ کرده بود
کلا در فلان جا عروسی بود ! 
روی تخته عکسی را نصب کرد و با خنده نشست روی صندلیش
آن مرد اخمو که تا به حال نمیخندید شاد بود!
داستان چیست؟
یکی از بچه پرسید آقا این عکس چیست روی تخته؟
ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

حرف های دل باران به همسر شهيد " حامد رجايی " به مناسبت چهارمين  سالگرد شهادت آن بزرگوار

خانم كربلايی سلام .

نه شما منو ديدين و نه من شما رو . پس بهم حق بدين كه توی نوشتن اين نامه بلنگم و ندونم از كجا بايد شروع كنم .

پس حرفای دلم رو ميگم :

دلتنگی چيز بدی يه .

وقتی دلت واسه عزيزت تنگ شه و ديگه تلفنی هم نباشه كه با شنيدن صداش آروم بگيری ؛ ديگه خودش نباشه كه به چهره ی مهربون و معصومش زل بزنی تا آروم بگيری ؛ ديگه آغوشش نباشه كه پناهگاهت باشه ؛ ديگه دستی نباشه كه با گرماش ، سرمای تنهايی رو ازت دور كنه و ....

و فقط تو باشی و يه قاب عكس ...

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

طنز نامه‌نگاری برای امضای حکم رییس دانشگاه آزاد

با سلام خدمت شما دوستان عزیز.

قبل از خواندن این مطلب طنز باید عرض کنم،که مرا حلال کنید نه به خاطر خودم بلکه به خاطر مطالبی که شاید باعث ناراحتی بعضی شده است،غرض از این حلالیت این بود که بنده امروز عازم سفر روحانی راهیان نور هستم.

 زیرا مدتی ست دل کوچکم تنگ است، دلم تنگ کربلای ایران است،تنگ شلمچه،فکه،دوکوهه،چزابه و................

باید بروم تا دل پریشانم اندکی آرام گیرد.

در این مدت زحمت من بردوش همسر عزیزم باران است و فقط بدانید که هیچگاه شما را تنها نخواهیم گذاشت.


گفتم قبل رفتن با متنی طنز گونه دل شما را شاد کرده وبا خیال راحت به دیار عاشقان پابگذارم.

خواندن این متن که در ادامه ی مطلب آمده خالی از لطف نیست.

التماس شهادت

ادامه مطلب یادتون نره

حتما بخونیدها...

ادامه نوشته

شهر عشق


هفت شهر عشق را عطار گشت                         ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم


و اما شهر عشق...

سالهاست كه اين بيت با ذهن و قلبم بازی مي كند.

واقعا شهر عشق كجاست ؟!

آيا می توان به آنجا رسيد ؟!

برای رفتن به آنجا چه بايد كرد؟

بايد راهی سفر عشق شد تا به شهر عشق رسيد اما چه سفری ؟ مقصد كجاست ؟ آيا مقصد زمين خاكی است يا آسمان آبی ؟؟!!!

و همه چيز با يك خواب و دعوت نامه از جانب شهدا آغاز شد....

هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله...

ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

یه روز یه...!!!

یه روز یه ترکه...نه! یه روز یه رشتیه...نه! یه روز یه لره...نه!

 

یه روز... اصلا ولش کن بذار از اول میگم :

 

یه روز یه ترکه که اسمش ستار خان بود یا نمیدونم شایدم باقرخان، مرد شجاعی بود یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد.جونش رو کف دستش گذاشت و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد.فداکاری کرد...برای امروز من امروز تو برای همه ما برای ایران...

 

یه روز یه رشتیه اسمش میرزاکوچک خان بود.خیلی شجاع و نترس بود جلوی ارتش شوروی و بیگانه ایستاد تا خاک ایران، وطنمون رو اشغال نکنند.میرزا اونقدر جنگید تا خونش رو فدای ما کرد فدای میهنش،فدای ایران...

 

یه روز یه جنوبیه اسمش شهید علی هاشمی بود،سردار هور،یکی از سرداران بزرگ دفاع مقدس،جونش رو فدای آرمان هاش کرد،فدای سرزمینش،فدای من و تو، فدای ایران...

 

یه روز یه لره اسمش آریو برزن بود وقتی که اسکندر و متجاوزان به کشور ایران حمله کردند با سپاه کم تعدادش جلوی  ارتش بزرگ مقدونی ایستاد و وقتی همه سربازاش کشته شدند خودش اونقدر جنگید تا تکه تکه شد برای اینکه از خاکش دفاع کنه، از ایران...

 

یه روز یه فارسه اسمش شهید مرتضی آوینی بود که قلمش سلاحش بود خالص و مخلص در اختیار رزمندگان بود و آخرش هم جونش رو در این راه فدا کرد

یه روز یه بلوچه که اسمش شهید مصطفی جنگی زهی بود،شهیدی که همه بهش میگن شهید بصیرت چون عاشق ایران و شهادت بود و چشم ناتوان دشمن نمیتونست ببینه که همچین کسایی توی کشور هستن،آخه شهید جنگی زهی خاری بود تو چشم همشون.

یه روز یه زابلی که اسمش شهید حاج قاسم میر حسینی بود که واسه خودش سردار لشکر بود ک دشمنا هر وقت اسمشو میشنیدن لرزه به اندامشون میوفتاد و مو به تنشون راست میشد

یه روز ما همه با هم بودیم... ترکه و رشتیه و بلوچه و زابلیه و لره و فارسه و آبادانیه و...

 

ما باهم متحدو دوست بودیم تا اینکه دشمنامون رمز این اتحاد و دوستی رو کشف کردند و قفل اتحاد و دوستیمون رو شکستن

 

حالا دیگه ما برای هم جوک میسازیم

 

به همدیگه میخندیم...

 

آخه ما اینجوری شادیم...

 

خیلی داره بهمون خوش میگذره ،نه؟!!!!!

ولی خواهش میکنم،التماستون میکنم که یه خورده به خودمون بیایم آخه این جوک سازی ها یکی از ترفندای دشمنه که میخوان بینمون تتفرقه بندازن.

بیاین همه با هم بخندیم و به دشمنامون بخندیم و واسه ی اونا جوک بسازیم و اونا رو توی این عرصه هم شکست بدیم و اونوقت از ته دل بهشون بخندیم و به همشون ثابت کنیم که همه ما ایرونیا با هم یکی هستیم و به هم نمیخندیم بلکه با هم میخندیم.

میدونم که شما میتونید آخه همه ی دنیا میدونن که ایرونیا شعار " ما میتوانیم " رو کاملا درک کردن.

يا علی

                           

اما این کجا و آن کجا...

بدون شرح

عكس سمت راست :  " اصغر فرهادی " كارگردان فيلم  " جدايی نادر از سيمين " در مراسم دريافت جايزه ی اسكار

عكس سمت چپ : " علی استون " بازيگر هاليوودی در زمان اسلام آوردن

انتخاب شمادردنیا


منبع : وبلاگ عمار رهبرم

نامه و پیام تبریک بچه حزب اللهی های استان به آقا بعد ازحماسه 12اسفند

بسم رب الشهدا والصدیقین

سلام آقا

       امروز نيز میخواهم همچون  گذشته برای شما نامه ای بنویسم ؛

       اما متفاوت تر از همه ی نامه هايی كه تا كنون برايتان نوشته ام 

     و تنها  یک فصل مشترک بین همه ی آنها وجود دارد و آن هم اینکه قلمش متعلق به كسی است كه

       با قلبی آكنده از امید ، منتظر روزی است كه شما نامه اش را خواهی خواند .


ادامه مطلب يادتون نره

ادامه نوشته

   وای ای وای به سر ژل نزدم

بار ديگر ولوم حنجره ام می رسد تا به هزار

                                                 ژل مووووووهااااااايم كوووووووو؟ ؟! !

                                      دير شد

                                                          كو ؟ ! كجاست ؟ !

ولوم مادر من می رسد به 2 هزار

                                سر قبرم بردم

                                            بار ديگر شده صب

                                                               و همان كاسه و آش

اين اتاق من و من ، گم شده ام داخل آن

                                      نه جورابم پيداست

                                                   نه كتاب و جزوه

                                                               جزوه ها را وله لش

                                                                                 ژل موهايم كو؟ ؟! !

هم چنان می گردم

                 با شتاب و عجله

                                تيك و تاك ساعت

                                            تاپ و توپ قلبم

                                                       دير شد وای خدا

                                                                      من چه خاكی بكنم بر سر خويش

و صدای مادر می كند باز نوازش گوشم

                                     به گمانم كه نبردی دارد

                                                   او به همراه صلاحش به اتاق آمده است ! !

می زند با جارو

                می كند دنبالم

                              آخ .....مادر....نزن

 

كفش ها را به بغل می گيرم

                       می دوم تا دم در

                                 وای ای وای به سر ژل نزدم

شاعر : باران

امروز کابوس اوباما

آمديم تا به همه ی شغالانی كه بر اين خطه چشم دوختند ؛ ثابت كنيم ايرانی تا آخرين قطره ی خونش ، پشتيبان ولايت فقيه بوده و هست و خواهد ماند..........

عاقبت در افتادن با ما ایرونیا

سر انجام حماسه فردا

بدون شرح...


با این دستان آغشته به مهر سربلندی کشور عزیزمان ایران در انتخابات فردا شرکت میکنیم و مشت محکمی به دهان استکبار خواهیم زد.

پس وعده ی دیدار ما فردا سر صندوق هایی است که شما مردم غیور و همیشه در صحنه ی ایران زمین با هر رای خود سیلی محکمی به دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی خواهیم زد،فقط یادمان باشد با که انتخاب اصلح و درست خود قدرت مشت و سیلی خود به صورت استکبار را بیشتر کنیم و همچنین یادمان باشد هر رای ما آبرویی است افزون برای کشور عزیزمان ایران.

وعده دیدار ما فردا پای صندوق های رای