نمی گويم بيا ... برگرد
بس است گول زدن....
اگر همانند ثانيه های پايانی سال كه با اشتياق ، خانه تكانی می كنيم ، لباس نو می پوشيم ، سفره می اندازيم و رو به تلويزيون منتظر تحويل سال می نشينيم ؛ شمار ثانيه های نيامدنت را می داشتيم و جمعه ها ، خود را اينگونه آماده می ساختيم ؛ تو می آمدی آقا...
سال ها منتظر سيصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبوديم كه يارش باشيم
دروغ چرا ... سال هاست كه انتظار بر لب داريم نه بر روح و عمل و دل
دروغ گفته ام از دوريت شكست دلم ترك نخورده ، و انگار آهن است دلم
می گوييم " بيا " غافل از اينكه يكهزار و يكصد و اندی است " آمدی " .
آمده ای اما چشم هايمان به زرق و برق بازارها كور شده و محروم از ديدن جمالت گشته ايم .
قرن هاست آمده ای اما گوش هايمان به لهويات كر شده و محروم از شنيدن صدای گام هايت شده ايم ؛ آنقدر كر شده ايم كه حتی نجوا ها و گريه های شبانه ی قنوت نافله ات را هم نمی شنويم .
بخدا كه آمده ای اما قلب هايمان آنقدر به گناه سياه شده كه حتی حضورت را احساس نمی كنيم .
حق با شاعر است :
تقصير من است اينكه كم می آيی هر گاه شدم اسير غم می آيی
اين جمعه و جمعه های ديگر حرف است آدم بشوم سه شنبه هم می آيی
ودر آخر می خواهم از صميم قلب بگويم :
ديگر نمی گويم بيا ... برگرد آقا ...برگرد ....برگرد

وبلاگ افسران جوان جنگ نرم استان سيستان و بلوچستان.